انجمن دراماتراپی ایران / به عنوان زنگ تفریح داشتم پازل خودم را درست میکردم.
اولش سرگرمی بود .
اما عمیق تر که شدم با هر عضو حس ، میکردم ، خیلی جاها تک تک اعضای من فرو ریختند .
خیلی جاها حس کردم منی وجود ندارد،
روانشناسی و تغییر و ایجاد و...تا جایی تاثیر دارد .
حس کردم از یک جایی به بعد همه چیز دست آگاهی برتر ، ناخوداگاه و یا هر چه اسم اش را میگذاریم ، هست.
و چه بسیار زمان ها که عاجزانه خواستم تقدیر خودم یا دیگری را تغییر بدهم .
عجزی اصیل را احساس کردم ... که منیتی نمیذاشت .
و اما در میان امواج پر تلاطم زندگی انتخاب کردم شاد باشم .
و زندگی را مانند بازیگری در نمایش فقیر که صحنه آن خالی است و سعی میکند خودش دارایی نمایش اش باشد و تمامیت خود را روی صحنه می اورد تا نمایشی قابل دیدن اجرا کنند ، بازی کنم.
در شریان انسانیت، انسان هایی دیدم که فاصله میان پرده ها را به پشت صحنه می آمدند و نقابی بر میداشتند و تماشاگران را چه خوشایند بود بازی رنگ ها ...
و انسانی هایی دیدم که بی نقاب بر روی صحنه می آمدند و اما سهم شان انزوا در گوشه ای از صحنه بود.
و شگفتا که در تاریکی باز هم اثری خاص بر روی مخاطب داشتند.
و من دریافتم ما با تک تک اعضای وجودمان سهمی بزرگ داریم در اتفاقات جهان بیرون......